معمولاً روی یکی از تپههای دور و بر هر شهر یک توپ جنگی میگذاشتند و دو سه تا سرباز را مامور میکردند که وقت افطار و سحر، گلولهای توی توپ بگذارند و شلیک کنند. گلولهها فقط باروت داشتند و به جایی و کسی آسیب نمیرساندند. اما صدای انفجار آنها آن قدر بلند بود که مردم میتوانستند صدای توپ سحر و توپ افطار را بشنوند.
معروف است که در دوره ناصرالدین شاه قاجار شبی از شبهای ماه رمضان توپچی از شلیک توپ سحر خودداری کرد. مردم پای سفرههای سحر نشسته بودند و سحری میخوردند همه منتظر بودند توپ سحر شلیک شود تا دست از خوردن و آشامیدن بکشند. اما انگار آن شب کسی نبود که توپ سحر را در کند.
مردم همان طور که مشغول خوردن سحر بودند، یک باره متوجه شدند تاریکی هوا از بین رفت و صبح روشن فرا رسید.
سر و صدای مردم بلند شد:
– این چه وضعی است؟ چرا توپ در نکرده اند؟
جمعیت زیادی جلو فرمانداری جمع شده بودند.
امیر توپخانه توپچی خطاکار را در برابر مردم احضار کرد و با خشم از او پرسید: چرا توپ در نکردی؟
توپچی با خونسردی پاسخ داد: قربان به هزار و یک دلیل! اول این که باروت نداشتیم.
امیر توپخانه فوری حرفش را قطع کرد و گفت: همین یک دلیل کافی است و هزارتای دیگر برای خودت باشد.
هیچ دیدگاهی نوشته نشده است.