میگویند روزی ملک الشعرای بهار شاعر معروف در مجلسی نشسته بود و حضار برای آزمایش طبع وی چهار کلمه را انتخاب کردند تا وی آنها را در یک رباعی بیاورد.
کلمات انتخاب شده عبارت بودند از: خروس و انگور و درفش و سنگ
ملک الشعرای بهار گفت:
برخاســـت خروس صبح برخیز ای دوســـــت
خون دل انگور فکـــن در رگ و پوســــــــت
عشق من و تو صحبت مشت است و درفش
جور دل تو صحبت سنگ است و سبوست
جوانی خام که در مجلس حاضر بود گفت : این کلمات با تبانی قبلی انتخاب شده اند . اگر راست میگوئید ، من چهار کلمه انتخاب میکنم و شما آنها را در یک رباعی بیاورید.
سپس این چهار کلمه را انتخاب نمود: آئینه و اره و کفش و غوره
بدیهیست آوردن این کلمات دور از ذهن در یک رباعی کار ساده ای نبود ، لیکن ملک الشعرا شعر را اینگونه گفت:
چون آینه نور خیز گشــــتی احسنت
چون اره به خلق تیـــز گشتی احسنت
در کفش ادیبان جهـــان کـــردی پای
غوره نشده مویز گشتـــــی احسنــت
هیچ دیدگاهی نوشته نشده است.